می خواستم پر بگیرم ... پر بگیرم ، پرواز کنم ، و بر اوج آسمان ها ،از اوج آسمان ها ، فریاد بکشم که ای دو پایان چهار پا صفت خوشبخت :

به دادم برسید ... ببینید این سایه های صامت و یخ بسته مرگ ، در تیرگی این سکوت سیه دل ، از جان من چه می خواهند؟!

باور کنید ، آن شب ، شب وحشتناکی بود ! وحشتناک چرا !؟ شب وحشت بود ؟ وحشت از تنهایی فریاد شکنی که هیچ دلش نمی خواست مرا تنها بگذارد ! وحشت از جیغ و داد بادهای سرگردان ، که در و دیوار کلبه محقرم را دیوانه وار به گریه انداخته بودند ! ...

من آن شب از همه چیز می ترسیدم ! حق داشتم ! برای اینکه آن شب همه و هر چه در اطراف من بود ، از دیوار ترک خورده ای که داشت بر سرم خراب می شد ، تا گل سرخ پژمرده ای که گلدان سر شکسته ام، تابوت طراوت از یاد رفته ای او بود، بر همه چیز، سایه سنگینی از وحشت یک فاجعه ی پیش بینی نشده موج می زد.

ادامه مطلب یادت نره



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 20 دی 1391 ا 15:25 نويسنده : nima tanha ا

خدایا دل صد پاره ام را به دست کدامین

بند زن بسپارم که بسازدش

مگر به ماندن

قسم نخورده بود...؟؟؟؟
 



تاريخ : چهار شنبه 20 دی 1391 ا 14:42 نويسنده : nima tanha ا

  خیلی وقت است فراموش کرده ام

کدام یک را سخت تر می کشم:

     
     رنج

                 انتظار یا 

                        نفس را...!

 



تاريخ : چهار شنبه 20 دی 1391 ا 14:7 نويسنده : nima tanha ا

 

روزی مــی رســد



کــه دلــت برای هـــیچ کــس



بــه انــدازه مــن تــنگ نخــواهــد شــد .



بـــرای نگــاه کردنـــم ، خنـدیـدنـــم ، گیـــر دادنــم.. اذیــت کــردنــم ...



بـــرای تمـــام لحظاتــى که در کــنارم داشتـــی ...



روزی خـواهـد رسیــد کــه در حســرت تــکـرار دوبــاره مــن خــواهــی بــود ...



مــی دانـــم روزی کــه نباشـــم هیچکــس تــکـــرار مــــن نـخواهــد شــد ...!
 



تاريخ : پنج شنبه 14 دی 1391 ا 21:52 نويسنده : nima tanha ا

از تو عبور میکنم فقط نگاه میکنی

من اشتباه میکنم تو هم گناه میکنی

ازم عبور میکنی ببین سقوط میکنم

به من نگاه کن بزن فقط سکوت میکنم

به من نگاه کن نترس، من به تو مبتلا شدم

به موج میزنم ببین چه ساده نا خدا شدم

به من نگاه کن بگو کجا رو زیر و رو کنم

کدوم گلایه رو بگم چه دردی آرزو کنم

به من نگاه کن برو فاصله باورم بشه

در انتظار بودنت عذاب آخرم بشه

ازم عبور میکنی ببین سقوط میکنم

به من نگاه کن بزن فقط سکوت میکنم

به من نگاه کن بگو کجا رو زیر و رو کنم

کدوم گلایه رو بگم چه دردی آرزو کنم

به من نگاه کن برو فاصله باورم بشه

در انتظار بودنت عذاب آخرم بشه
 



تاريخ : چهار شنبه 13 دی 1391 ا 14:5 نويسنده : nima tanha ا

 


 

دمش گرم..

باران را میگویم..

به شانه هایم زد و گفت:خسته شدی؟امروز را تو استراحت کن..

من به جایت میبارم



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 11 دی 1391 ا 22:42 نويسنده : nima tanha ا

 

 

عشق يعني بعد از يك دعواي مفص


از روي لجبازي گوشي رو بزاري رو سايلنتو بري زير پتو




بعد هر چند دقيقه يه بار يواشكي گوشه ي پتو رو كنار بزني و زل بزني به سقف



تا ببيني نوري از گوشي افتاده روي سقف يا نه!



تاريخ : یک شنبه 9 دی 1391 ا 23:59 نويسنده : nima tanha ا

از طرف دوست خوبم سپیده

 

چرا نمی فهمی ؟ دوستت دارم اما ...




چگونه ثابت کنم ؟!


چگونه ثابت کنم خواستن ِ لحظه به لحظه ی با تو بودن را

با چه زبانی بگویم که بی تو ، هیچم ؟!


دارد تمام می شود ..


بهترین دقایق عمرمان دارد تمام می شود ..


بهترین لحظه های عشق ورزی – جا مانده اند در سُکون !


دارد تمام می شود ..


و این ، پایان خوبی نیست !


دیگر نمی ترسم از به زبان آوردن دوستت دارم ها ..


بفهم –


که اینگونه گفتن دروغ نیست ..


که این خواستن هوس نیست ...


دوستت دارم های من ناخالصی ندارند ...


حداقل یک بار مزه مزه کن ، بچش و ببین که اصل هستند ...


آهای با تو ام موجود مغرور و خود خواه ِ امروزی !


شاید می دانی – چه خوب هم می دانی


که هیچ فاصله ای به اندازه ی تو با ارزش نیست ..


ولی این فاصله دارد مرا خورد می کند –


این انتظار دیگر برایم قابل تحمل نیست ...


برخیز و غرور کاذب را بشکن و بیا...


یا حداقل بگو با چه معیار یا چه واحدی می سنجند قیمت ِ فاصله را ؟!


هر دومان پاکی را می شناسیم


– هر دومان لبریزیم از گفتن –


هر دومان تشنه ایم به نوشیدن ِ احساس


–هر دومان خواهانیم به لمس کردن –


لمس کردن قلب ِ هم ...


پس تا پاکیم از نگاه های ناپاک – بیا ..


بی تو انگار


فراموشی سریع تر و بهتر بر سلول های مغزم حکمرانی می کند ..

بی تو دق کردن سخت نیست ...


گرچه بی تو افکار نمی پوسند ؛


ولی ناثابتند – مثل آب ِ رسیده به درجه ی صد –


مثل آتشفشان ، قل قل می جوشند و فوران می کنند ..


و به آتش می کشند روح خسته و درمانده ام را ...


بفهم ..

من هنوز تنهایم
 



تاريخ : شنبه 9 دی 1391 ا 23:39 نويسنده : nima tanha ا

از طرف دوست خوبم سپیده

 

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!


اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!


گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !


از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!


چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!


چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!


صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!


اشکهایم را همه دیدند!


آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!


گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،


فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!


حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !


اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !


اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!


آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !


گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!
 



تاريخ : شنبه 9 دی 1391 ا 23:2 نويسنده : nima tanha ا

 

 

به خدا

 

 

 

چیزی نمی خواهم جز یک اتاق تاریک

 

 

 

یک موسیقی بیکلام

 

 

یک فنجان قهوه به تلخی زهر

                  و

 

خوابی به آرامی یک مرگ همیشگی ...

 

 

................زیاده.................

 



تاريخ : جمعه 8 دی 1391 ا 20:36 نويسنده : nima tanha ا

خوش به حال فرهاد......!!!!!!!!!!!!

 

 

 

تلخ ترین خاطره اش هم شیرین بود....!

 

 

 

خوش به حالش... 



تاريخ : جمعه 8 دی 1391 ا 20:22 نويسنده : nima tanha ا

 

خدایا یک مرگ بدهکارم,

و هزار آرزو طلب کار.

خسته ام....

یا طلبم را بده,

یا طلبت را بگیر..



تاريخ : جمعه 8 دی 1391 ا 19:32 نويسنده : nima tanha ا

 

 

خــــــــدا  

 

کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



تاريخ : پنج شنبه 7 دی 1391 ا 22:36 نويسنده : nima tanha ا

نشستم و چشم به جلوه های زیبای شعله ی شمع دوختم.

زبانه های ابی رنگ که انگار هزاران حرف تازه با من داشت

می نگریستم و می شنودم....

می سوخت،می گریست،می گداخت

و در برابرم ذوب میشد و هیچ نمی گفت اما سراپا گفتن بود..
 



تاريخ : پنج شنبه 7 دی 1391 ا 22:12 نويسنده : nima tanha ا

من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم
قاصدک برو برو که باتو کاری ندارم

قاصدک به چشم من قصه ی یک دردی برو
میدونم برای من خبر نیاوردی برو
توی 7تا آسمون من یه ستاره ندارم
کسی که عشق من و به یاد بیاره ندارم
ندارم دلی که یک لحظه بیادم بزنه
ندارم هیچکسی رو که فک کنی یار منه


قاصدک برو برو که باتو کاری ندارم
من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم


خیلی وقته اونی که براش میمردم دیگه نیست
قاصدک هارو بیادش می شمردم دیگه نیست
خیلی وقته که دارم با تنهایی سر می کنم
همه ی قاصدک های شهر و پر پر می کنم


قاصدک برو برو که باتو کاری ندارم
من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم

 



تاريخ : پنج شنبه 7 دی 1391 ا 20:49 نويسنده : nima tanha ا

دارم نابودیه عشقمو می بینم

پیش چشمام داره آب میشه می میره

دیگه دنیا برام غمگین و بی روحه

بدون تو دلم آروم نمی گیره

دارم می بینم از دست رفتن عشقو

دارم مرگ شبو رویارو می بینم

تو دستای تو بود نبض منو عشقم

دارم دلتنگیه فرداتو می بینم

می تونستی بمونی عاشقم باشی

مثل من من همیشه عاشقت بودم

تو از بالا منو می دیدی اما من

من از اعماق ریشه عاشقت بودم


دارم نابودیه دنیامو میبینم

آخه عشق منو رویای من بودی

دارم می لرزم از گریه از این ماتم

نفهمیدی همه دنیای من بودی

دارم نابودیه دنیامو میبینم

آخه عشق منو رویای من بودی

دارم میلرزم از گریه از این ماتم

نفهمیدی همه دنیای من بودی



تاريخ : پنج شنبه 7 دی 1391 ا 1:49 نويسنده : nima tanha ا

دیشب ..

تو خواب با بارون مسابقه دادم،اون بارید و من گریه کردم..

باهاش از تو حرف زدم .

اون دلتنگ خورشید شده بود و من دلتنگ تو شدم .نفسم



تاريخ : پنج شنبه 6 دی 1391 ا 23:42 نويسنده : nima tanha ا

کوچه های قدیمی را باریک میساختند تا ادم ها به هم نزدیکتر شوند

حتی در یک گذر....

اکنون چقدر آواریم در این همه اتوبان سرد....!

 



 



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 23:6 نويسنده : nima tanha ا

نقاش نیستم...!

ولی تمام لحظه های بی تو بودن را درد  میکشم . ...

 



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 19:1 نويسنده : nima tanha ا

 

 

می دانی بن بست زندگی کجاست؟

 

بن بست زندگی شما کجاست تو قسمت نظرات منتظرم جواباتونم؟

رویا گفت:

بن بست زندگی جاییه که نه حق خواستن داری نه توانایی فراموش کردن



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 13:8 نويسنده : nima tanha ا

دیر باریدی باران...دیر.

من مدت هاست در حجم نبودن کسی خشکیده ام.

 



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 12:55 نويسنده : nima tanha ا

 

این چند ماه
که منتظرت بودم
به اندازۀ چند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند ماه گذشت
اما فهمیدم
ماه یعنی چه
روز یعنی چه
لحظه یعنی چه
این چند ماه گذشت
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار
یعنی چه....

 



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 12:30 نويسنده : nima tanha ا

اه ای اشک های سرگردان من..!

اه ای ناله های پنهانی..!

اه ای سکوت در هم شکسته...!

اه ای اتاق تاریک پر از راز من..!

رفتنش را تماشا کردید........

دیدید که چگونه همه چیز را یکباره به بازی گرفت...

دیدید چگونه رفت..

او که ادعا می کرد بدون من می میرد..

عجب بازیگری بود ..

چه زیبا نقشش را بازی کرد نقش یک عاشق واقعی...

مرا به بازی گرفت و رفت...

برو دیگر نمی خواهم برگردی تو را آن موقع می خواستم که

هق هق گریه هایم دیوار سخت سکوت اتاقم را در هم می شکست

تو تماشگر اشک هایم بودی و رفتی دگر دلم رضایتت به برگشتنت نمیدهد..



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391 ا 23:35 نويسنده : nima tanha ا

هنوز داغم نمی فهمم دوباره پشت پا خوردم

بهم میگفت دوسم داره گذاشتو رفتو جا خوردم

مثه یه ادم گیجم به یه نقطه شدم خیره

ازم دلخور نبود اما چرا نگفت داره میره

چقدر ساکت برید از من ندیدم که معطل شه

معمای عجیبی بود چقدر خوبه اگه حل شه

نه اشک شوق در اوردم نه ا عشقم فراری بود

یعنی هرچی بهم میگفت تمومش سر کاری بود

نمی دونم با کی رفته شاید تنها سفر کرده

هنوز هیچ چیزی معلوم نیس شاید دوباره برگرده

حالا موندم با تنهایی شبا گریه و بیداری

فقط یه گوشه میشینم ندارم حسه هیچ کاری....
 



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391 ا 22:16 نويسنده : nima tanha ا

 

 

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !

 

 به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !

 

به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !

 

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ....



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391 ا 21:20 نويسنده : nima tanha ا

 

عکس عاشقانه

 

 روزها بود اب و هوای دلم ابری بود

دلم می خواست یک نفر بود تا درد هایم را می گفتم

اما افسوس کسی نبود ...!

هر بار هم که می خواستم بنویسم دست هایم سست می شد فقط خاطراتم بود که از جلوی چشمانم می گذشت . باز حال و هوای چشمانم بارانی می شد .

گفتم خاطره!........

این هست تنها یادگارات ، یادگاری از روزهای که صدا های را در کوچه پس کوچه های قلبم احساس می کردم هر چند از ان روز سالها می گذرد .

صدا برایم نا آشنا بود!... تقصیری نداشتم !بچه ای بیش نبودم!!!ولی احساس می کردم که هر روز افسرده تر می شوم گذشت تا فهمیدم دلم بند شده به نگاهی ،نگاهی که در یک چشم بهم زدن زندگیم شد یا بهتر بگویم نفسم شده بود. بی نگاهش روزی شب نمیشد روزهای بدون دیدنش اه ...بگذار نگویم هزار بار ارزوی مرگ می کردم اما انگار مرگ هم برایم ناز می کرد تنها فکرم شده بود .سالها را با عذاب عشقش سر کردم روزها را با یادش تنهای........

چه ارزو های داشتم تنها امیدم این بود که دستهای تو اشک هایم را پاک کند اشکهای را که از شوق رسیدن به تو می ریزم و لحظه های تنهاییم تنها تکیه گاهم شانه هایت باشد تا ارامش را برگرداند ولی انگار جای همه ی ارزوهایم مکانی بهتر از خاک نیست افسوس این همه ارزو خیالی بیش نبود چون این تو بودی که کاخ ارزوهایم را بی توجه و با نهایت بی رحمی خراب کردی با این همه عشق با این همه وابستگی باز هم دستهایم را رها کردی تنهایم گذاشتی بی توجه به قلبی که هر نفسی که می زدبا یاد تو بود کاش می شد یک جور بی صدا رها شد رها شد در اغوش مرگ..!!

دیگر بی تو اینجا نفسهایم به تلاطم افتاده...

اما باز نمی دانم؟

چرا عاشقانه دوستت دارم.....................



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391 ا 20:40 نويسنده : nima tanha ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.