دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
    مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !



تاريخ : پنج شنبه 13 تير 1392 ا 11:23 نويسنده : nima tanha ا

  به من گفت برو گورِت رو گم کن …
  
  و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
    کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :   

                      “زبانم لال !”



تاريخ : چهار شنبه 12 تير 1392 ا 13:53 نويسنده : nima tanha ا

 



تاريخ : سه شنبه 4 تير 1392 ا 21:22 نويسنده : nima tanha ا

 



تاريخ : دو شنبه 3 تير 1392 ا 13:8 نويسنده : nima tanha ا


لج میکنم . . .
بد اخلاق میشم !
نه چیزی میبینم ،
نه چیزی میشنوم ،
نه چیزی میگویم ! 
دست خودم که نیست

تو که نباشی ، زندگی باید به کامِ من تلخ بشه
 



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 2 تير 1392 ا 16:29 نويسنده : nima tanha ا

اه ای اشک های سرگردان من..!

اه ای ناله های پنهانی..!

اه ای سکوت در هم شکسته...!

اه ای اتاق تاریک پر از راز من..!

رفتنش را تماشا کردید........

دیدید که چگونه همه چیز را یکباره به بازی گرفت...

دیدید چگونه رفت..

او که ادعا می کرد بدون من می میرد..

عجب بازیگری بود ..

چه زیبا نقشش را بازی کرد نقش یک عاشق واقعی...

مرا به بازی گرفت و رفت...

برو دیگر نمی خواهم برگردی تو را آن موقع می خواستم که

هق هق گریه هایم دیوار سخت سکوت اتاقم را در هم می شکست

تو تماشگر اشک هایم بودی و رفتی دگر دلم رضایتت به برگشتنت نمیدهد..
 



تاريخ : شنبه 1 تير 1392 ا 18:57 نويسنده : nima tanha ا

 روزها بود اب و هوای دلم ابری بود

دلم می خواست یک نفر بود تا درد هایم را می گفتم

اما افسوس کسی نبود ...!

هر بار هم که می خواستم بنویسم دست هایم سست می شد فقط خاطراتم بود که از جلوی چشمانم می گذشت . باز حال و هوای چشمانم بارانی می شد .

گفتم خاطره!........

این هست تنها یادگارات ، یادگاری از روزهای که صدا های را در کوچه پس کوچه های قلبم احساس می کردم هر چند از ان روز سالها می گذرد .

صدا برایم نا آشنا بود!... تقصیری نداشتم !بچه ای بیش نبودم!!!ولی احساس می کردم که هر روز افسرده تر می شوم گذشت تا فهمیدم دلم بند شده به نگاهی ،نگاهی که در یک چشم بهم زدن زندگیم شد یا بهتر بگویم نفسم شده بود. بی نگاهش روزی شب نمیشد روزهای بدون دیدنش اه ...بگذار نگویم هزار بار ارزوی مرگ می کردم اما انگار مرگ هم برایم ناز می کرد تنها فکرم شده بود .سالها را با عذاب عشقش سر کردم روزها را با یادش تنهای........

چه ارزو های داشتم تنها امیدم این بود که دستهای تو اشک هایم را پاک کند اشکهای را که از شوق رسیدن به تو می ریزم و لحظه های تنهاییم تنها تکیه گاهم شانه هایت باشد تا ارامش را برگرداند ولی انگار جای همه ی ارزوهایم مکانی بهتر از خاک نیست افسوس این همه ارزو خیالی بیش نبود چون این تو بودی که کاخ ارزوهایم را بی توجه و با نهایت بی رحمی خراب کردی با این همه عشق با این همه وابستگی باز هم دستهایم را رها کردی تنهایم گذاشتی بی توجه به قلبی که هر نفسی که می زدبا یاد تو بود کاش می شد یک جور بی صدا رها شد رها شد در اغوش مرگ..!!

دیگر بی تو اینجا نفسهایم به تلاطم افتاده...

اما باز نمی دانم؟

چرا عاشقانه دوستت دارم....................



تاريخ : شنبه 1 تير 1392 ا 13:5 نويسنده : nima tanha ا

 

 

تقصیر من که نیست !
این بغض های سمج عادت شان شده است

که مدام سر از کار دلم در آورند . . .


 



تاريخ : شنبه 1 تير 1392 ا 12:45 نويسنده : nima tanha ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.