؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خوش به حال فرهاد......!!!!!!!!!!!!

 

 

 

تلخ ترین خاطره اش هم شیرین بود....!

 

 

 

خوش به حالش... 



نظرات شما عزیزان:

سپيده
ساعت22:50---9 دی 1391
چرا نمی فهمی ؟ دوستت دارم اما ...

چگونه ثابت کنم ؟!

چگونه ثابت کنم خواستن ِ لحظه به لحظه ی با تو بودن را ؟

با چه زبانی بگویم که بی تو ، هیچم ؟!

دارد تمام می شود ..

بهترین دقایق عمرمان دارد تمام می شود ..

بهترین لحظه های عشق ورزی – جا مانده اند در سُکون !

دارد تمام می شود ..

و این ، پایان خوبی نیست !



دیگر نمی ترسم از به زبان آوردن دوستت دارم ها ..

بفهم –

که اینگونه گفتن دروغ نیست ..

که این خواستن هوس نیست ...

دوستت دارم های من ناخالصی ندارند ...

حداقل یک بار مزه مزه کن ، بچش و ببین که اصل هستند ...



آهای با تو ام موجود مغرور و خود خواه ِ امروزی !



شاید می دانی – چه خوب هم می دانی

که هیچ فاصله ای به اندازه ی تو با ارزش نیست ..

ولی این فاصله دارد مرا خورد می کند –

این انتظار دیگر برایم قابل تحمل نیست ...

برخیز و غرور کاذب را بشکن و بیا...

یا حداقل بگو با چه معیار یا چه واحدی می سنجند قیمت ِ فاصله را ؟!

هر دومان پاکی را می شناسیم

– هر دومان لبریزیم از گفتن –

هر دومان تشنه ایم به نوشیدن ِ احساس

–هر دومان خواهانیم به لمس کردن –

لمس کردن قلب ِ هم ...

پس تا پاکیم از نگاه های ناپاک – بیا ..



بی تو انگار

فراموشی سریع تر و بهتر بر سلول های مغزم حکمرانی می کند ..

بی تو دق کردن سخت نیست ...

گرچه بی تو افکار نمی پوسند ؛

ولی ناثابتند – مثل آب ِ رسیده به درجه ی صد –

مثل آتشفشان ، قل قل می جوشند و فوران می کنند ..

و به آتش می کشند روح خسته و درمانده ام را ...

بفهم ..

من هنوز تنهایم


سپيده
ساعت22:49---9 دی 1391
گاهی دلت میخواد

همه ی بغض ها از توی نگاهت خونده بشه

میدونی که جسارت گفتن کلمات رو نداری

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا یه جمله ای مثل:چیزی شده؟

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و

با لبخند سرد میگی:هیچی...!!!


سپيده
ساعت22:49---9 دی 1391
نه تو می مــانی و نه انــدوه...


و نه هیچیـــــک از مردم ایــــن آبادی...


به حباب نگـــــران لب یک رود قســــم،


و به کوتاهــــی آن لحظه شـــــادی که گذشت،...

غصــــه هم می گــــذرد،


آنچنــــانی که فقط خاطــــره ای خواهـــد ماند...


لحظه ها عریاننــــد.


به تن لحظـــه خود، جامه انــدوه مپوشان هرگــــز


سپيده
ساعت22:48---9 دی 1391
عشق يعني بعد از يك دعواي مفصل

از روي لجبازي گوشي رو بزاري رو سايلنتو بري زير پتو

بعد هر چند دقيقه يه بار يواشكي گوشه ي پتو رو كنار بزني و زل بزني به سقف

تا ببيني نوري از گوشي افتاده روي سقف يا نه!


سپيده
ساعت22:47---9 دی 1391
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود


رویا
ساعت13:13---9 دی 1391
این روزها خیلی چیزها دست من نیست.مثلا دستانت

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 8 دی 1391 ا 20:22 نويسنده : nima tanha ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.