نیا باران! عاشقانه اش نکن! من و او ما نشدیم
درنگ
عجب دنیای عجیبیست!
رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود
زمانی که گفتی”برو”
چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود . . .
کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد!
لطفاهی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!
دلتنگی معنی ندارد... درد دارد...
هوا بارانیست ولی شیشه!چرا بخار نمیگیری!!؟؟
نترس،رفت . دیگر اسمش را رویت نمی نویسم.
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی..!
نمیدانند بعضی از درد ها
کمر خم می کند نه ابرو
دوباره نم نم بارون، صدای شرشر ناودون
دل بازم بیقراره
دوباره رنگ چشاتو، خیال عاشقی باتو
این دل آروم نداره نداره نداره
شبامو و خواب نوازش، دوباره هق هق و بالش
گریه یعنی ستایش…
ستایش تو و چشمات، دلم هنوز تو رو میخواد
دل باز پر زده واسه عطر نفس هات
اتاقم عطر تو داره، دلم گرفته دوباره
کار من انتظاره
یه عکس و درد دلامو، میریزه اشک چشامو
غم تمومی نداره نداره نداره
صدای باد و کوچه، داره تو خونه میپیچه
قلبم اروم نمیشه
بغل گرفتمت انگار، دوباره خواب و تکرار
باز نبودی من تکیه دادم به دیوار
ستایش یعنی دیوونگی هام، شبیه حس خوب تو دل ما
نگاه کن تو چشای بی قرارم
چقدر این لحظه ها رو دوست دارم
تصور میکنم پیشم نشستی
چقدر خوبه چقدر خووبه که هستی
ستایش یعنی این حسی که دارم
نمیتونم تو رو تنها بزارم
این روزها
بیشتر از هر زمانی
دوست دارم خودم باشم !!
دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم
و نه هراس از دست دادن را .....
هرکس مرا میخواهد بخاطر خودم بخواهد
دلم هوای خودم را کرده است ...
همین...
وقتی نیست نباید اشک بریزی
باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند
تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،
همین ها تو را میسازد
سنگت می کند درست مثل خودش !
باید یادت باشد حالا که نیست
اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟
آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد
آنقد بغض هایم را فرو دادم و خندیدم......
خدا هم باورش شده چیزی نیست.....!!!!!
نوازشگرخوبی نبودی!
سفیدشده،
تارمویی راکه قسم خوردی بادنیاعوضش نمیکنی!
مات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست!
حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم !
خدایا میگن یه مرگ بدهکارمو هزار ارزو طلبکار
خسته ام !!! یا طلبم را بده یا طلبت رو بگیر
ولی من امشب میگم واقعا خسته ام خدا طلبمو نمیخوام
ولی خواهشا طلبتو بگیر
دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
به من گفت برو گورِت رو گم کن …
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“زبانم لال !”
لج میکنم . . .
بد اخلاق میشم !
نه چیزی میبینم ،
نه چیزی میشنوم ،
نه چیزی میگویم !
دست خودم که نیست
تو که نباشی ، زندگی باید به کامِ من تلخ بشه
اه ای اشک های سرگردان من..!
اه ای ناله های پنهانی..!
اه ای سکوت در هم شکسته...!
اه ای اتاق تاریک پر از راز من..!
رفتنش را تماشا کردید........
دیدید که چگونه همه چیز را یکباره به بازی گرفت...
دیدید چگونه رفت..
او که ادعا می کرد بدون من می میرد..
عجب بازیگری بود ..
چه زیبا نقشش را بازی کرد نقش یک عاشق واقعی...
مرا به بازی گرفت و رفت...
برو دیگر نمی خواهم برگردی تو را آن موقع می خواستم که
هق هق گریه هایم دیوار سخت سکوت اتاقم را در هم می شکست
تو تماشگر اشک هایم بودی و رفتی دگر دلم رضایتت به برگشتنت نمیدهد..
روزها بود اب و هوای دلم ابری بود
دلم می خواست یک نفر بود تا درد هایم را می گفتم
اما افسوس کسی نبود ...!
هر بار هم که می خواستم بنویسم دست هایم سست می شد فقط خاطراتم بود که از جلوی چشمانم می گذشت . باز حال و هوای چشمانم بارانی می شد .
گفتم خاطره!........
این هست تنها یادگارات ، یادگاری از روزهای که صدا های را در کوچه پس کوچه های قلبم احساس می کردم هر چند از ان روز سالها می گذرد .
صدا برایم نا آشنا بود!... تقصیری نداشتم !بچه ای بیش نبودم!!!ولی احساس می کردم که هر روز افسرده تر می شوم گذشت تا فهمیدم دلم بند شده به نگاهی ،نگاهی که در یک چشم بهم زدن زندگیم شد یا بهتر بگویم نفسم شده بود. بی نگاهش روزی شب نمیشد روزهای بدون دیدنش اه ...بگذار نگویم هزار بار ارزوی مرگ می کردم اما انگار مرگ هم برایم ناز می کرد تنها فکرم شده بود .سالها را با عذاب عشقش سر کردم روزها را با یادش تنهای........
چه ارزو های داشتم تنها امیدم این بود که دستهای تو اشک هایم را پاک کند اشکهای را که از شوق رسیدن به تو می ریزم و لحظه های تنهاییم تنها تکیه گاهم شانه هایت باشد تا ارامش را برگرداند ولی انگار جای همه ی ارزوهایم مکانی بهتر از خاک نیست افسوس این همه ارزو خیالی بیش نبود چون این تو بودی که کاخ ارزوهایم را بی توجه و با نهایت بی رحمی خراب کردی با این همه عشق با این همه وابستگی باز هم دستهایم را رها کردی تنهایم گذاشتی بی توجه به قلبی که هر نفسی که می زدبا یاد تو بود کاش می شد یک جور بی صدا رها شد رها شد در اغوش مرگ..!!
دیگر بی تو اینجا نفسهایم به تلاطم افتاده...
اما باز نمی دانم؟
چرا عاشقانه دوستت دارم....................
تقصیر من که نیست !
این بغض های سمج عادت شان شده است
که مدام سر از کار دلم در آورند . . .
من کــــه فـرامـوشتـــــــ کــــــرده ام !
امـــــا ایـن بغــــض ِ جـاخـوش کــــــرده در گــلویـــــــم
دائــــما" ،
بهـــانـه اتـــ♥ـــــ را مے گـــیرد !!
اگر دیوانگی نیست،
پس چیست؟!...
اینکه در این دنیای به این بزرگی
دلت فقط هوای یک نفر را می کند...!!!
ڪاشـــــ فقط بوבـے
وقتـے بغض مـےڪرבم!
بغلم مـےڪرבـے و مـےگفتـے...
ببینمـــــ چشمـــــاتو
منـــــو نگاه کـטּ...
اگه گریـ ـہ کنـے قهـــــر مـےڪنم میرمـــــا
گفتی دهانت بوی شیر میدهد…
و…
رفتی …
آهای عشق من …
امشب به افتخار تو دهانم بوی مشروب، بوی سیگار، بوی دروغ میدهد …
برمیگردی ؟؟
بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست …
مثل رنگ این روزهای من !
شبی غمگین شبی بارانی و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب است
ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستی ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد ..
برای بعضی درد ها نه میتوان گریه کرد
نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها فقط میتوان نگاه کرد
و بی صدا شکست